سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در پى جنازه‏اى مى‏رفت ، شنید مردى مى‏خندد فرمود : ] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‏اند ، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته‏اند ، و گویى آنچه از مردگان مى‏بینیم مسافرانند که به زودى نزد ما باز مى‏آیند ، و آنان را در گورهاشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم ، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى‏بریم . سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى‏کنیم و نشانه قهر بلا و آفت مى‏شویم . [نهج البلاغه]
سه شنبه 04 آذر 25: امروز

هو الحی ....
 هر کجا پای دل را میجستم به گنگی و لالی وشلی میزدند مرا.... متهمم نیز کردند.
ولی تا کجا وبه کجا واصلا چرا ایستادن روی هم؟
مگر برای فصل آمدیم ووصل را گم کرده ی خود میدانیم؟
 حسن گمشو .... سگ در خونه ی او شو.... با تعهد؟ با تدبر؟
مگر در وادی مستی وراستی تدبر را جا پا هست؟ بابا بیخیال دیگه ناز کردنم حدی داره!
.
 یه دلی دارم شاه نداره!
 از خوشگلی تا نداره!
 به کس کسونش نمیدم!
 به همه کسونش نمیدم!
 به اونی میدم که یک باشه!
 پالون  من پیش اون اصلس باشه!
 شیطون بیاد با لشگرش!
 شاید بدم شاید ندم!
 آخدا نذار بدم ،بذار باشم پیشت....

التماس دعا ....
   یامحمد وعلی


 نوشته شده توسط حسن ازنور در یکشنبه 85/9/26 و ساعت 11:44 عصر | نظرات دیگران()

هو الحی....
 به نام نامی او ورقی میزنم ازدفتر وصل!
 آنجا که الاغی یونجه را میفهمید!
 درناکجا آباد این زمان به دنبال صاحب. والعصر .... ان الانسان لفی خسر....
 قسم به زمان.
 قسم به رب دارندگان زمان ....
 به نام نامی عشق.
 در عالمی که من به ندای او قالو بلی گفتم،به حتم خاک پاک معرفت را درضمیرم نهادندتا بتوانم از او مزه ای برای نوشیدن می نابش بگیرم وخودرا تالبالب به ورطه ی مستی زنم.
 واین است آن حکایت مستی وراستی!
                 لیت شعری؟!

دست وپناه او راسایبانتان خواهانم.  


 نوشته شده توسط حسن ازنور در پنج شنبه 85/8/25 و ساعت 12:16 صبح | نظرات دیگران()

بالا

بالا